پرستو کوچولو

بزرگ شدن عسلم

سلام دختر قشنگ مامان دختر نازم خیلی بزرگ شده وقتی که فکر می کنم توهمون نی نی کوچولوی مامانی که نمی تونستم بغلت کنم و همش می ترسیدم واقعا از کار خدا تعجب می کنم که در عرض چند ماه تو اینقدر بزرگ شدی که مامان و بابا و اطرافیانتو خوب می شناسی و با مامانی با زبون خودت شعر می خونی تازه دو سه روزه که متوجه یک چیزی شدم اونم اینه که وقتی ازت می پرسم که بابا کو بر می گردی و بابا رو هر طور شده پیدا می کنی و می خندی همین کار و وقتی هم که بابا بهت می گه مامان کو انجام می دی الهی مامان قربونت بشه دختر ناز مامان ، دو روزم هست که حریره بادام و شروع کردم و بهت می دم خیلی دوست داری وقتی که خوب می خوری مامانی خیلی خوشحال می شه و دوست داره بیشتر بهت غذا ...
27 فروردين 1390

ورود به پنج ماهگی

سلام گل مامانی،عسل مامان امروز دختر نازم وارد پنج ماهگی شدی و فردا قراره برای زدن واکسنت به بهداشت بریم خیلی نگرانم می ترسم مثل دفعه قبل حالت بد بشه حالا که می نویسم ساعت نزدیک ۱۲ شبه وجنابعالی یکدفعه از خواب بیدار شدی و الانم در حال شیطنت و خنده هستی منم که دیدم حالا حالا ها از خواب خبری نیست گفتم حداقل یک سری به وبلاگت بزنم.تازگیها همین که نگات می کنم به من می خندی و از خودت صداهای جور واجور در می آری راستی امروز خبردار شدم خاله ندا هم مامان شده و یک نی نی ۵ هفته توی دلش داره خیلی خوشحال شدم انشالله که نی نی اونم صحیح و سلامت به دنیا بیاد،یاد قدیما به خیر ما ده سال پیش که با هم همکلاس بودیم حتی فکرشم نمی تونستم بکنم که یکروز همه د...
19 فروردين 1390

واکسن چهار ماهگی

امروز صبح لنا رو برای زدن واکسن به بهداشت بردیم الهی بمیرم بچم از صبح مرتب شاد بود و می خندید اونجا هم وقتی روی تخت خوابوندیمش مرتب به پرستاره که واکسن و می زد می خندید ولی وقتی سوزن و تو پاش زد یک لحظه جیغ بلندی کشید و زد زیر گریه من که اصلا تحمل نگاه کردن نداشتم برای همین به  رامین گفتم که بگیردش اولین بار بود که می دیدم موقع گریه کردن از چشماش اشک می یاد و لی دو دقیقه نکشید که آروم شد بعدم وقتی خونه رسیدم یک ذره بازی کرد و خوابید الانم خوابه خدا کنه که شبم همینطوری بمونه و مثل دفعه قبل تب نکنه موقع واکسن دو ماهگی لنا خیلی اذیت شد و شب و تا صبح تب داشت و ناله می کرد امشب و خدا به خیر بگذرونه.       &n...
19 فروردين 1390

نوروز 90

سلام عزیز قشنگم عیدت مبارک مامانی انشا الله صد سال زنده باشی ببخشید که چند وقت بود نمی تونستم به وبلاگت سر بزنم خودت که می دونی مامان سرش خیلی شلوغ بود از یک طرف کار ا ز طرف دیگه خونه تکونی و خرید بعدشم که عید دیدنی و غیره باباتم که طبق معمول سرش با درس گرمه دیگه از دست این درس خوندنش خسته شدم خلاصه امسال عیدم اومد و رفت ما که چیزی نفهمیدیم ولی یک چیزی رو خوب می دونم اونم اینه که هر روز که می گذره بزرگ شدن تو رو نسبت به روز قبل کاملا احساس می کنم و می بینم که روز به روز بزرگتر میشی و حرکاتت تغییر می کنه الهی مامان فدات بشه الان دو سه هفته است که بر می گردی و روی شکم می خوابی و خیلی سعی می کنی که حرکت کنی و بخزی ولی نمی تونی بعدشم خست...
19 فروردين 1390

لنا بعد از زدن واکسن چهارماهگی

دختر قشنگم دیروز بعد از زدن واکسن یک ذره بهونه گیر شد ولی بعد آروم خوابید وشب یک کمی تب داشت ولی ساعت ۵ صبح توی خواب ناز بودم که دیدم صدا می یاد وقتی بیدار شدم دیدم فسقلی بیداره داره بازی می کنه و هی آقا آقا می گه قربونش برم تا نگاش می کنم از خنده ضعف می ره از حالا می دونه که جواب نگاه محبت آمیز خندست حسم اینه که لنا خیلی بزرگتر از سنشه و خیلی بیشتر از سنش می فهمه خیلی هم بچه کنجکاویه دیروز توی بدترین شرایط که تازه واکسن اثر کرده بود و حالش بد بود وقتی توی خونه می چرخوندمش با فضولی تمام همه جا رو بررسی می کرد و نگاه می کرد و سرشو ۱۸۰ درجه می چرخوند.خدا رو شکر که ایندفعه مثل واکسن دو ماهگی خیلی اذیت نشد الانم حالش بهتره و خوابیده.  &n...
19 فروردين 1390

شیرین کاری لنا

سلام عزیز مامان قشنگم الان که برات می نویسم تازه از حموم اومدی و داری با بابایی تلویزیون می بینی خیلی جالبه که اگه صبح تا شب تو رو کنار تلویزیون بزارم بازم ذوق می کنی و دوست داری بازم نگاه کنی مخصوصا وقتی که بی بی انیشتن رو برات بزارم .عصر هم وقتی رفتیم خونه بابا بزرگ اونقدر با بابا بزرگت بازی کردی و حرف زدی که خدا می دونه البته به زبون خودت ،بابا بزرگتم همش ذوق می کرد و می گفت که حسابی شارژ شدم خستگی کار از تنم بیرون رفت. تازگی ها هم هر وقت برات شعر می خونم سعی می کنی که تو هم بخونی و مرتب از خودت صدا در می آری خیلی با مزست انگار که صد ساله که آوازه خونی همچین ادا در می آری که انگار می فهمی چی داری می خونی .می دونی مامانی ۳ روز دیگه باید...
19 فروردين 1390

مریضی لنای عزیزم

سلام دختر قشنگم دخترم چند روزی هست که مریض شده سرمای سختی خورده و ریه هاش عفونت کرده دکتر پنج تا پنیسیلین براش نوشته که روزی یک دونه باید تزریق بشه منم چند روزیه که سر کار نمی رمو خونه نشستم حال لنا خیلی بد بود دیروز دو ساعت تموم جیغ زد و واقعا منو کلافه کرده بود دیگه طوری شده بود که خودمم با هاش گریه می کردم واقعا نمی دونستم چیکار کنم حالا می فهمم که وقتی مادر آدم کنار آدم باشه چه نعمتیه واقعا تنهایی خیلی سخته اینقدر گریه کرد که از حال رفت.خدا هیچ بچه ای رو مریض نکنه خیلی سخته مخصوصا برای مادر که مریضی بچشو ببینه.                      &nb...
19 فروردين 1390

خونه تکونی

قشنگترینم سلام  امروز جمعه است و مامان از صبح در حال خونه تکونی و شما هم مرتب اذیت کردی و اجازه ندادی که مامان به کاراش برسه همش جیغ می کشی و یک آدم بیکار می خوای که بشینه و باهات بازی کنه اونم که این روزها کمیابه چون همه در حال برو وبیا و خرید و خونه تکونی هستند باباتم که از صبح در حال زبان خوندنه دیگه حسابی خستم کرده و تو کارا بهم کمک نمی کنه منم که یک روز توی خونه هستم فقط باید به کارای خونه برسم تازه بچه داری هم که یک مقوله جداست خیلی خسته شدم مامانی زود زود بزرگ شو به مامان تو کارا کمک کن حالا هم که اومدم به وبلاگت سر بزنم تو وبابات تازه خوابیدین ومن نمی تونستم جارو رو روشن کنم برای همین بیکار بودم .راستی عید تولد بابایی هم هست ...
19 فروردين 1390

اولین غذای لنا

سلام عزیزترینم دخمل مامان امروز جمعه است و منم از صبح توی خونه هستم سرمای سختی هم خوردم فکر کنم از لنا گرفتم لنا جونم حالش بهتر شده صبح با بابایی بردیمش حموم از دیروز هم غذا رو طبق دستور دکترش براش شروع کردم دیروز دو قاشق فرینی و امروز هم چهار قاشق خورد خیلی با مزه می خورد اول که فکر می کرد داروست برای همین  امتنا می کرد اما بعد لب و لوچشو کج می کرد و می خورد فکر نکنم زیاد مزه فرینی رو دوست داشته باشه عصر هم قراره بریم خونه بابا بزرگش، بابا رامینم که طبق معمول از صبح در حال درس خوندنه خوبه که لنا هستو من سرم باهاش گرمه وگرنه دق می کردم از تنهایی.              &...
19 فروردين 1390

بدون عنوان

سلام عزیز مامان چند وقته که سر مامانی خیلی شلوغه از طرفی هم مریضی دختر نازم سرمو حسابی شلوغ کرده پنج روزی هست که عسلم سرمای شدیدی خورده و حالش خوب نیست دقیقا از ۱۲ فروردین روز به روزم بدتر می شد متاسفانه دیروز که برای بار دوم پیش دکترش بردیم دکتر گفت که ریه لنا عفونت کرده برای همین پنج تا پنیسیلین نوشت که باید روزی یکی بزنیم، الهی بمیرم قشنگم موقع زدن آمپول به پرستاره می خندید نمی دونست که می خواد چه بلایی سرش بیاد ولی بعد از چند لحظه گریه زود آروم شد و وقتی بابا رامین صداش می کرد برمی گشت و ناله می کرد. واقعا دل ادم می سوخت.شبها هم تاصبح سرفه می کنه، برای همین چند شبه که اصلا نخوابیدم درضمن دکتر گفت که می تونم بعد از خوب شدن مریضی...
16 فروردين 1390
1